Avareh Marg Copyright © 1390 - 1394 All right reserved

ای ساربان آهسته رو کآرام جانم میرود

وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود

من مانده ام مهجور از اوبیچاره و رنجور از او

گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود

گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون

پنهان نمی ماند که خون بر آستانم می رود

محمل بدار ای ساربان تندی مکن با کاروان

کز عشق آن سرو روان گویی روانم میرود

او می رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان

دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود

برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش نا خوشم

چون مجمری پر آتشم کز سر دخانم می رود

با آن همه بیداد او وین عهد بی بنیاد او

در سینه دارم یاد او یا بر زبانم میرود

باز آی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین

آشوب و فریاد از زمین بر آسمانم میرود

شب تا سحر می نغنوم و اندرز کس می نشنوم

وین ره نه قاصد میروم کز کف عنانم می رود

گفتم بگریم تا ابل چون خر فرو ماند به گل

وین نیز نتوانم که دل با کاروانم می رود

صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من

گرچه نباشد کار من هم کار از آنم می رود

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن

من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود

سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی وفا

طاقت نمیارم جفا کار از فغانم میرود






http://up.ghalebgraph.ir/up/galebgraph/authors/hamidreza/Bahman94/3/10.png


25 / 9 / 1390 10:27 بعد از ظهر |- اواره مرگ -|

C†?êmê§